انتقاد سازمان محیط زیست از سریال اجل معلق معرفی نامزد‌های بهترین خلاقیت و استعداد درخشان جشن بزرگ منتقدان سینما او که علمش، برکت داشت | یادی از نخستین سرپرست کتابخانه و مؤسس انتشارات آستان‌قدس رضوی «گونترگراس» نویسنده‌ای که نمی‌خواست تجربیاتش حیف‌ومیل شود مزایده‌ای که شخصیت‌ها را آشکار می‌کند | نگاهی به نمایش «خانه آرام» در سالن بهار تئاتر شهر مشهد لحظه‌های ناب زیارت به روایت دوربین‌های عکاسی پایان مهلت ارسال آثار به «قلم» تا ۲۵ شهریور ۱۴۰۴ نگاهی به وبگاه های ناشران مشهد که ناکافی‌ و ناکامل‌اند نمایشنامه «جوردانو» به کتابفروشی‌ها آمد حامد بهداد و سحر دولتشاهی با «زنده شور» به جشنواره فیلم فجر می‌روند «ذبیح‌الله احمدی» زری باف ضریح امام رضا (ع) درگذشت نامزدی فیلم کوتاه «یکی از آنها» در جشنواره HollyShorts آمریکا فیلم «فلسطین ۳۶» در راه اسکار ۲۰۲۶ برنامه‌ شبکه‌های رادیویی در ایام رحلت پیامبر رحمت (ص) + زمان پخش «حمید حامی» بعد از ایام محرم و صفر روی صحنه می‌رود + زمان برگزاری کوین اسپیسی با فیلم «حماسه هولیگاردز» در جشنواره ونیز کدام فیلم نماینده سینمای ایران در اسکار ۲۰۲۶ می‌شود؟ کلینت ایستوود در ٩۵ سالگی + عکس بهنوش طباطبایی و دوقلوهایش در سریال «سووشون» + عکس
سرخط خبرها

حکایت طناب زن و مال التجاره فراوان

  • کد خبر: ۱۳۹۳۵۷
  • ۲۰ آذر ۱۴۰۱ - ۱۹:۰۲
حکایت طناب زن و مال التجاره فراوان
امید مهدی نژاد - شاعر و نویسنده

در روزگاران قدیم در یکی از شهر‌های نوارساحلی، حکیمی برجسته زندگی می‌کرد که علاوه بر تربیت حکیمان شایسته‌ای همچون خود، صفحه‌ای نیز در یکی از پلت فرم‌های داخلی داشت که در آنجا به بیان رهنمود‌هایی برای توده‌های مردم می‌پرداخت و در دایرکت به پرسش‌های آنان نیز پاسخ می‌گفت. روزی زنی درحالی که شاکی بود، نزد حکیم رفت و سلام نکرده روبه روی او نشست و گفت: مگر شما در پست هفته پیش خود نگفتید خدا علاوه بر آنکه عادل است، مهربان هم هست؟ حکیم گفت: علیکم السلام. بلی. زن گفت: اتفاقا به نظر من خدا علاوه بر آنکه مهربان نیست، عادل هم نیست!

حکیم گفت: پناه بر خدا! شما الان عصبانی هستی؛ می‌خواهی یک روز دیگر بیایی؟ زن گفت: نه خیر. وی افزود: من یک زن سرپرست خانوار هستم و یک شوهر علیل و سه فرزند دارم. امروز صبح پس از یک هفته کار مداوم، یک طناب بافتم تا به بازار ماهیگیران ببرم و بفروشم و برای خود و خانواده ام غذا تهیه کنم، اما همین که از خانه بیرون آمدم، یک پرنده بزرگ، طناب را از دستم ربود و دور شد. حالا جواب شکم گرسنه بچه‌های مرا، شما می‌دهی یا خدا؟

هنوز صحبت‌های زن تمام نشده بود که پنج نفر از تجار سرشناس شهر درحالی که خیس بودند و کیسه‌ای در دست داشتند، درنزده وارد اتاق حکیم شدند و سلام نکرده، کیسه‌ها را جلوی حکیم گذاشتند. حکیم گفت: چرا امروز هیچ کس سلام نمی‌کند؟ تجار سرشناس سلام کردند. حکیم گفت: چرا خیس؟ یکی از تجار گفت: امروز صبح درحالی که با مال التجاره فراوان در کشتی و درحال بازگشت بودیم، باوجود پیش بینی‌های هواشناسی، طوفان شدیدی درگرفت و بادبان و دکل کشتی را از جا کند.

کشتی درحال غرق شدن بود که ناگهان پرنده‌ای از آسمان، طناب محکمی روی عرشه انداخت. با آن طناب، بادبان و دکل را بستیم و از غرق قطعی و مرگ حتمی نجات یافتیم. حکیم گفت: عجب! آن وقت این کیسه‌ها چیست؟ تاجر گفت: عهد کردیم که وقتی به زمین سفت رسیدیم، نفری صد سکه طلا به مستحق بدهیم. سپس کیسه‌ها را باز کردند و پانصد سکه را تحویل حکیم دادند و خداحافظی کردند و رفتند تا خشک شوند.

در این لحظه، حکیم رو به زن که شاهد این گفتگو بود، کرد و گفت: خب، درباره خدا می‌گفتی. زن سرش را پایین انداخت. حکیم سکه‌ها را به زن داد و گفت: این پانصد سکه، بهای طناب توست. طناب تو در خشکی یک سکه طلا می‌ارزید، اما در دریا پانصد سکه طلا و این علاوه بر آنکه هنر بازاریابی آن پرنده است، دلیل مهربانی خداوند هم هست. زن گفت: بلی؛ اکنون که فکر می‌کنم، می‌بینم غلط کردم. وی سپس سکه‌ها را برداشت و تا پایان عمر زندگی کرد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->